در خلوتِ شبانه خود
در این خلوت شب به تو می اندیشم به تو که یگانه ای.
و تو را در دلم می بینم که به من می نگری.بدینسان آرامشی مرا در
بر می گیرد
معبودم: به حریم من بیا . قلب من شعله ور است و تنم بر آتش و
روح من آرزومند دیدار توست
عزیزم:چون عطر گل که در نسیم روان است.چون جان که در رگهای
بدن جاریست
مانند نور خورشید که در همه جا منتشر است
بازوانت را به مستی حلقه کن برگردم
تا بلرزد زیر بازوهای سیمینت تنم
چهره زیبای خود را از رخ من وا مگیر
جز به آغوش چمن یا دامن من جا مگیر
راز عشق خویش را آهسته خوان در گوش من
جستجو کن عشق را در گرمی آغوش من
من تورا تا آسمان ها
من تو را تابیکرنها
از زمین تا کهکشانها
دوست دارم میپرستم
من تو را همچون اهورا
من تورا همچون مسیحها
همچون عطر پاک گلها
دوست دارم میپرستم
من تو را تا لحظه های انتظارم
عاشقم با این نگاه بیقرارم
من تورا با هستی خود با وجودم
عاشقم با خون خود با تار پودم
من تورا همچون پرستو
یاسمنها نسترنها
من تورا با آنچه هستی
دوست دارم میپرستم
چو دیدی بی قرارم گذشتی از کنارم
به یادت ژاله می زد ز چشم انتظارم
دریغا که تنها چو مرغی در کویرم
چه می شد که روزی به سویت پر بگیرم
به عشق دلنوازت نیازم به سوز اون نسازم چه سازم
به باغ نو بهاران شکوفه های باران گل ز چمن بر آید
ترنم ترانه سرود عاشقانه غم ز دلم زداید
چون سحرگه شود فروغی بتابد به خانه من
در حریم صفا غم دگر نگیرد بهانه من
تو چه گویی که چشم انتظارت مرا خواند
تو کجا می روی برق نگاهت مرا خواند
به باغ نو بهاران شکوفه های باران گل ز چمن برآید
ترنم ترانه سرود عاشقانه غم ز دلم زداید
چو دیدی بی قرارم گذشتی از کنارم
به یادت ژاله می زد ز چشم انتظارم
دریغا که تنها چو مرغی در کویرم
چه می شد که روزی به سویت پر بگیرم
************************************
آفتاب است و، بیابان چه فراخ!
نیست در آن نه گیاه و نه درخت.
غیر آوای غرابان، دیگر
بسته هر بانگی از این وادی رخت.
***
در پس پرده ای از گرد و غبار
نقطه ای لرزد از دور سیاه:
چشم اگر پیش رود، می بیند
آدمی هست که می پوید راه.
***
تنش از خستگی افتاده ز کار.
بر سر و رویش بنشسته غبار.
شده از تشنگی اش خشک گلو.
پای عریانش مجروح ز خار.
***
هر قدم پیش رود، پای افق
چشم او بیند دریایی آب.
اندکی راه چو می پیماید
می کند فکر که می بیند خواب